طلوع سپيد

قبل  از هر کلامی این مطلب و کل وبلاگم رو ب عزیز ترین کسم می خواهم تقدیم کنم 
بعضی عشقا مثل حضرت آدمه ( خوبیش اینه كه اولین عشقته )بعضی عشقا مثل حضرت نوح می مونن ( بعضیا از ترس طوفان میان پیشت) بعضی عشقا مثل حضرت ابراهیمه ( باید همه چیزتو قربونی كنی ) بعضی عشق ها هم مثل حضرت مسیحه ( آخرش به صلیب كشیده میشی) بعضی عشق ها هم مثل حضرت موسی هستن ( تا یه كمی دور میشی یه گوساله میاد جاتو می گیره )
+ نوشته شده در  جمعه بیست و نهم شهریور 1387ساعت 0:53  توسط امین |  

 گویند بهشت و حور عین خواهد بود

         آنجا می و حور و  انگبین خواهد بود 

                گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک

                       چون عاقبت کار چنین خواهد بود

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هفتم شهریور 1387ساعت 13:28  توسط امین |  


دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

دامنی پر کن این گل که دهی هدیه به خلق

که بری خانه دشمن

که فشانی بر دوست

راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هفتم شهریور 1387ساعت 2:52  توسط امین |

 

خداوندا نگاهت باز با من از راز دل گفتش

 

خداوندا صدایت هم به من با ناز دل گفتش

 

که من انسانم و پاک و پر از احساس

 

که من معشوقم و عاشق,تو میدانی خدای پاک

 

خداوندا دلم آشفته است و باز میخندد

 

نمیدانم چرا این گونه با احساس میخندد

 

خداوند مگر حال , عشاق این گونه میباشد

 

به من اموخته اند هر شب ز درد عشق مینالند

 

خداوندا منم عاشق ولی خندان و پر احساس

 

چرا این گونه میباشم؟ چون تویی عشقم خدای پاک

+ نوشته شده در  شنبه بیست و سوم شهریور 1387ساعت 23:58  توسط امین x

میشود در پس دیوار نگاه

آسمانت را دید

میشود با دل لبریز ز شوق خنده هایت را چید

میشود با دل پر خون و خموش

شوق بازآمدنت را به ویرانه دلهای کبوتر ها برد یا

میشود با گذر از مستی ها

باز آرام گرفت

میشود با گذر از تو و عبور از همه هستی ها

شمعی روشن کرد... و به پروانه ی دیوانه بیاموخت که او

نیست آن عاشق وابسته به هیچ

منم آن عاشق وابسته به هیچ

آری من

+ نوشته شده در  پنجشنبه سوم مرداد 1387ساعت 23:48  توسط امین | 

به دريا شكوه بردم از شب دشت

                       وز اين عمري كه تلخ تلخ بگذشت

 

       به هر موجي كه مي گفتم غم خويش

                                سري ميزد به سنگ و باز مي گشت .!

+ نوشته شده در  سه شنبه یکم مرداد 1387ساعت 12:41  توسط امین |  

من نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم: درعصرهاي انتظار،به حوالي بي کسي قدم بگذار! خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو! کلبه ي غريبي ام را پيدا کن، کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهاي رنگي ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو! حرير غمش را کنار بزن! مرا مي يابي




صفای ما پابرهنه ها میدونی چیه؟ اینه که هیچ ریگی به کفشمون نیست !

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و ششم تیر 1387ساعت 1:8  توسط امین |

روزگاريست همه عرض بدن ميخواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن ميخواهند
ديو هستند ولي مثل پري ميپوشند
گرگ هايي كه لباس پدري ميپوشند
آنچه ديدند به مقياس نظر ميسنجند
عشق ها را همه با دور كمر ميسنجند
خوب طبيعي است كه يك روزه به پايان برسد
عشق هايي كه سر پيچ خيابان برسد

x

 

 

از که پنهان کنم این راز دل خسته خویش؟

از نسيمی که پیام آور توست ؟ از بهاری که مرا رسوا ساخت ؟

از خدائی که خودش می داند ؟ عشق وحشی تر از آن است که پنهان ماند
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و پنجم تیر 1387ساعت 10:19  توسط امین |  یک نظر یک نظر

 

 

بعضي فکر مي کنند منصفانه نيست که

 

خدا کنار گل سرخ خار گذاشته است
بعضي ديگر خدا را ستايش مي کنند که کنار خارها گل سرخ گذاشته است

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و پنجم تیر 1387ساعت 0:49  توسط امین |  یک نظر یک نظر

 

 

 

ما چون ز دری پای کشیدیم  کشیدیم
امید زهرکس که بریدیم, بریدیم
دل نیست کبوتر چوبرخاست, نشیند
ازگوشه ی بامی که پریدیم, پریدیم
رم دادن صید خود ازآغاز, غلط بود
حالا که رماندی ورمیدیم ,رمیدیم

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و پنجم تیر 1387ساعت 0:48  توسط امین |  یک نظر یک نظر

روزگاريست همه عرض بدن ميخواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن ميخواهند
ديو هستند ولي مثل پري ميپوشند
گرگ هايي كه لباس پدري ميپوشند
آنچه ديدند به مقياس نظر ميسنجند
عشق ها را همه با دور كمر ميسنجند
خوب طبيعي است كه يك روزه به پايان برسد
عشق هايي كه سر پيچ خيابان برسد

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و پنجم تیر 1387ساعت 0:1  توسط امین | 

+نوشته شده در چهار شنبه 25 / 11 / 1398برچسب:,ساعت22:21توسط طلوع سپید | |


عشق یعنی سوختن تا ساختن ،

 
عشق

یعنی عقل و دین را باختن ،


عشق یعنی دل تراشیدن ز گل ،

 
عشق یعنی گم شدن در باغ دل ،

 
عشق یعنی تو ملامت کن مرا،

 
عشق یعنی می ستایم من تو را ،

 
عشق یعنی در پی تو در به در ،

 
عشق یعنی یک بیابان درد

سر،
عشق یعنی با تو آغاز سفر ،


عشق یعنی قلبی آماج خطر،

 
عشق یعنی تو بران از خود مرا ،

 
عشق یعنی باز می خوانم تو را ،


عشق یعنی بگذری از آبرو ،

 
عشق یعنی کلبه های آرزو،


عشق یعنی با تو گشتن هم

کلام ،
عشق یعنی شاخه ای گل در سبد ،



عشق یعنی دل سپردن تا ابد ،
،

 
عشق یعنی خارها هم گل کنند،

 
عشق یعنی تو بسوزانی مرا ،

 

عشق یعنی سایه بانم من تو را ،

عشق یعنی بشکنی قلب مرا ،


عشق یعنی می پرستم من تو را،

 
عشق یعنی آن نخستین حرفها ،

 

عشق یعنی در میان برفها ،

عشق یعنی یاد آن روز نخست ،


عشق یعنی هر چه
در آن یاد توست ،


عشق یعنی تک درختی در کویر ،


عشق یعنی عاشقانی سر به زیر،

 

عشق یعنی بگذری از هفت خان ،

عشق یعنی آرش و تیر و کمان ...

گاهی که دلم

به اندازه ی تمام غروبها می گیرد

+نوشته شده در چهار شنبه 1 / 12 / 1390برچسب:,ساعت22:47توسط طلوع سپید | |


 

برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای هم
می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند.

 

وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن

—————–

همواره روحی مهاجر باش به سوی مبدا به سوی آنجا که بتوانی انسانتر باش
و از انچه که هستی و هستند فاصله بگیری این رسالته دائمی توست

—————–

خداوندا به هر کس که دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر کس که دوست میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است.

—————–

هر انسان کتابی است در انتظار خواننده اش.

—————–

انها(دشمنان)از فهمیدن تو می ترسند.از گاو که گنده تر نمیشوی می دوشنت و از اسب
که دونده تر نمیشوی سوارت میشوند و از خر که قوی تر نمیشوی بارت میکنند. انها از
فهمیدنتو میترسند.

—————–

ارزش انسان به اندازه حرف هایی هست که برای نگفتن دارد.

—————–

اگر تنهاترین تنهاها شوم باز خدا هست.او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین و آفرین ها
بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد تو
تنهای مهربان و جاوید و آسیب ناپذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی !
تو میتوانی جانشین همه بی پناهی ها شوی.

—————–

معشوق من چنان لطیف است
که خود را به « بودن » نیالوده است
که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد
نه معشوق من بود . . .

—————–

دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند

—————–

اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است

—————–

· اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است

—————–

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم

—————–

گر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری

—————–

خداوندا
از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدار
حال که بزرگ شده ام
و
کسی را دوست می دارم
می گویند:
فراموشش کن

 

+نوشته شده در دو شنبه 5 / 6 / 1390برچسب:,ساعت22:31توسط طلوع سپید | |

با سلام

میخوام امروز براتون بیوگرافی صادق هدایت یکی از بزرگترین نویسنده های تاریخ ایران رو بذارم

که میشه از آثارش به بوف کور ، سه قطره خون و ... اشاره کرد همون طور که میدونید صادق هدایت در پاریس دست به خودکشی زد چیزی که پای اصلی داستانش هست و داستانش رو بر روی اون سوار میکنه پوچ انگاری و بیم از مرگ در آثارش هست او در طول زندگی دو بار دست به خودکشی زد و جمله های جالبی در مورد خودکشی داره

مثلاً:

خداوند یه نعمت به آدما داده اونم خودکشیه

کژدم وقتی میبینه تو آتیش گیرکرده خودشو نیش میزنه

زندگي من به نظرم همانقدر غيرطبيعي،نامعلوم و باور نكردني مي آمد كه نقش روي قلمدانی كه با آن مشغول نوشتن هستم - گويا يك نفر نقاش مجنون و وسواسي روي جلد اين قلمدان را كشيده - اغلب به اين نقش كه نگاه مي‌كنم مثل اين‌است كه به نظرم آشنا می‌آيد. شايد براي همين نقش است... شايد همين نقش مرا وادار به نوشتن می‌كند.

 

با تامل در این دو جمله میشه به این نکته رسید وقتی صادق هدایت دست به خودکشی زد وجودش توی دنیا رو بیهوده میدانست از دیگر راز های زندگی او میتوان به عشقش به فروغ فرخزاد اشاره کرد که هیچ گاه به ثمر نرسید و فروغ فرخزاد و صادق هدایت هم در این زمینه شعر هایی هم سروده اند که بسیاز زیبا میباشد

 

امیدوارم از خوندن بیوگرافی صادق هدایت لذت ببرید

 برای خوندن بیوگرافی به ادامه مطلب بروید


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 20 / 12 / 1389برچسب:,ساعت17:13توسط طلوع سپید | |

با سلام به همه ی دوستان

امروز میخوام براتون چند جمله زیبا از دکتر علی شریعتی رو بذارم این جملات واقعا زیبا و تاثیر گذاره امیدوارم از خوندنش لذت ببرید

· من تو را دوست دارم.. دیگری تو را دوست دارد.. دیگری دیگری را دوست دارد.. و این چنین است که ما تنهاییم..

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است

 دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند

 اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است

 اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم بگریم، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم

 اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری

دکتر علی شریعتی

 ترجیح میدهم باکفشهایم در خیابان راه بروم وبه خدا فکرکنم تا اینکه در مسجد بنشینم وبه کفشهایم - از دکتر علی شریعتی

مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال ها مذهبی بودم بدون آنکه خدایی داشته باشم.

انها(دشمنان)از فهمیدن تو می ترسند.از گاو که گنده تر نمیشوی می دوشنت و از اسب 
که دونده تر نمیشوی سوارت میشوند و از خر که قوی تر نمیشوی بارت میکنند. انها از فهمیدنتو میترسند.

اگر در صحنه حق و باطل نیستی، اگر شاهد عصر خودت و شهید حق بر باطل نیستی، هر جا که میخواهی باش. چه به شراب نشسته و چه به نماز ایستاده. هر دو یکیست

دکتر شریعتی :  

کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛ 

 اول آنکه کچل بود، 

 دوم اینکه سیگار می کشید 

 و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. 

 

چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم .

 

مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور،

 حرفت را من می زنم.

فاشیسم می گوید: رفیق نانت را من می خورم،

 حرفت را هم من می زنم

 و تو فقط برای من کف بزن.

 

اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور،

 

 حرفت را هم خودت بزن

 

 و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.

 

اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده

 

 و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم،

 اماّ آن حرفی را که ما می گوییم بزن.

+نوشته شده در پنج شنبه 26 / 12 / 1385برچسب:,ساعت15:28توسط طلوع سپید | |

اين وبلاگ شامل نگاهي منتقدانه درباره مسائل روز ، نقد و معرفي كتاب ، بحث درمورد مسائل امروزي ميباشد

اميدواريم با همكاري شما عزيزان به وبلاگي جامع و كامل تبديل شويم

هر يك از شما عزيزان مطلب جديد و مفيدي در رابطه با هر مسئله ي روز دنيا ما را با خبر كنيد

با ما از طريق ايميل toloue_sepid@yahoo.com در تماس باشيد

+نوشته شده در 1 / 1 / 1384برچسب:,ساعت1:0توسط طلوع سپید | |